کنارت نبودم...اما با تو بودم...
- برو جلو دارمت...
-داریم؟...چه طور می تونی داشته باشیم وقتی صدا در گلوی من می شکنه...زجه می شه...به خاطر تو....نه...به خاطر من...نه...به خاطر ما..آره...به خاطر ما ...
مایی که برای ما بودن زود است اما کمی هم دیر!!!!!
شاید این بار را فقط تو بفهمی که چه نوشته ام...شاید این بار را من هم ندانم...راستی هم که چه دست تنهایم....خوب گفتی...همه درد اینجا بود...
من دست تنهایم و اگر هم نبودم؛باز هم تنها بودم!...این روز ها...و امروز...با بغض کنارت حاضر شدم...خواستم از دل تنگ بگویم...از رنجی که صدای ترانه ات دامنش می زد....تو سر خوش بودی و من ناسپاسانه قصد کرده بودم که...
-این انقباض تمام نشد؟
-چرا دیگه خوشحال می شویم!
..هیچ...............
یاد طلیعه به خیر که در هر نقطه از نقطه چینهایم دنبال مفهومی می گشت.......
امروز آمده ام که بمانم....که بمانم....و بنویسم....