به آسمان نگاه می کند...نه!هنوز نیمه شب است...تا اذان مانده...اما دیگر تاب ندارد...آرام پای در حیاط میگذارد...علی بی تاب...مرغان بی تاب...در بی تاب...محراب بی تاب...
موذن چه تلخ اذان می گویی و چه شیرین....!
سجاده به انتظار بی تاب...
علی نیت میکند...دو رکعت قرب میگذارم بر این غربتکده،باشد که آخرین زمزمه باشد پیش از آن رستگاری بزرگ...
علی تکبیر میگوید...خدایا تو بزرگتر از آنی که مرا دو رکعت تمام منتظر بگذاری...
علی حمد می خواند...و جهان در سکوت تا آحرین بار اهدنا الصراط ال مستقیمش را آمین گوید...
علی قنوت می کند...و دعا از قنوت علی پرواز می آ موزد....
علی به رکوع می رود...تحمل کن علی جان!لحظه ای بیش نمانده...
حسنین کجایید؟؟؟؟؟!!!!!
نه علی جان...نه!
به سجده مرو!....
وای بر تو کوفه!
وای بر تو.....
این روزا،از صبح که از خونت در میای،با انواع جالب،جدید و خوشبویی از خوراکیها مواجه میشی که انگار قبلا تو این شهر ندیدیشون!همه به شدددددددت مراقب سلامتیشونن!اگه تا دیروز از شدت دغدغه حتی وقت سر خاروندن نداشتن،(چه برسه به غذا)،الان دیگه متوجه ضرر و زیان سو تغذیه شدن و اقلا تا پایان ماه مبارک که میتونن مراقب باشن که کار حرام:روزه گرفتن،وقتی طاقتش نیست!، رو مرتکب نشن!
جدا که بعضی ها چقدر به فکر اعضای بدنشون هستن!نه خیال کنین خدای نکرده به خاطر خودشوناااااا!!!نههههههههه!فقط به خاطر اینکه اعضای بدن امانتن و باید حساب پس بدن اگه ظلم کنن!!!
میدونم تو دوست روزه دار من،این توجیهات رو از اطراف زیاد شنیدی....روزه خواری در ملا عام خیلی هم شیک و مد شده و تنها توجیهی که شنیده میشه و متاسفانه اپیدمی شده و منو توی روزه دار هم گوشمون با دلسوزی بهش عادت کرده اینه:نمیتونیم!سخته!
و آیا اگر سخت نبود،امتحانی میبود که پاداش برنده،خدا،باشد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خدایا!
مرا قلبی متواضع عطا فرما
که در سرما و گرما
در تحسین و نکوهش
در لذت و درد
در بیماری و تندرستی
در خوشبختی و فلاکت
مسرور باقی بماند....
در قلب کوچک من آتش عظیم عشقت را بیفروز...
مرا یاری کن تا همه چیز را به آغوش پر مهر تو بسپارم...
دوست نیلوفرینم سلام...
خوش آمدی عزیز...
به خانهات خوش آمدی...
دلمان برایت تنگ شده بود...
خوب شد که برگشتی ...
چادرت خاکی شده، برگرد اینجا نیستم چند سالی میشود تنهای تنها!نیستم
خواهرم میگفت:دختر خاله چشمانش به در من جنون دارم ولی در حد لیلا نیستم
مانده پای بیقراریهای تلخش سالها کاش بودم، خندهای میکرد، اما نیستم
گفته بودی چشمهایت... خوب خواهد شد عزیز با همین شنها تیمم کن! مسیحا نیستم!
کوه هستم، رود هستم، دشت هستم، عشق هم استخوان میخواهی از این خاک، دریا نیستم؟
پیرهن میخواهی؟ اینجاخاک یوسف میشود ها خودت را جای من بگذار! زیبا نیستم؟!
چند سالی میشود خاکستر من گم شده صبر کن مادر، ببین مانند زهرا نیستم
نه خیالت راحت، اینجا راحتم، پیش خدام! گر چه قدری غصه داری پیش بابا نیستم!
به برادرها بگو انشا چرا کم میشود چند سالی میشود موضوع انشا نیستم؟!
بس کن این غمنامهی شوریدگی را مادرم! من که حتی یک خط از اندوه مولا نیستم
شعر از امیر مرزبان