می گم رفیق!تا حالا به این فکر کردی که با اشتباهاتی که شاید لزوما گناه هم نباشن،چند تا فرصت خوب رو از دست دادیم و گفتیم خدا نخواسته!قسمت نبوده...چه می دونم از همین دلخوشیای خداپسندانه!!!
می گن تو یه شهری سیل میاد.همه پا میذارن به فرار،یه عالمی میگه من نمیام!خدا منو نجات میده!
مردم یه لنج دست وپا می کنن و می گن بابا بیا بریم!غرق می شیا!
عالم ما می گه نچ!نمیشم!خدا منو نجات می ده!
خلاصه آب بالا می گیره و این عالم هی به قسمتای بالا تر و تپه های مرتفع تر میره!یه عده از مردم که هنوز نرفته بودن،با کشتی می رن سراغش و می گن بیا یریم!لج نکن! می میریا!ایشون اما مرغش یه پا داشته که نه نمیام!
آخر سر که همه جا رو آب می گیره و عالم قصه ما می ره نوک کوه،یه عده از بالا سرش رد میشن و میگن فقط ما موندیما!با ما میای؟
میگه نه!خدا منو نجات میده!
و...غرق میشه!
خدا انواع واقسام وسایل رو برای این عالم و همه ما فرستاده و می فرسته،اما چند تابرگ برنده رو، منو تو سوزوندیم رفیق؟
آره!گاهی مصلحت خدا،رحمت خدا،باعث می شه بعضی اتفاقا نیوفته یا بیوفته!اما دعا کنیم خدا این قدرت تشخیص رو بهمون بده تا فرقشو با فرصت سوزونی هامون بفهمیم!آمین!