آنجا... مرا هم دعا کن..
آنجا که پیشانی عطش سجده دارد.. مرا هم دعا کن... آنجا که تکبیر بوی کبر نمی دهد.... آنجا که دل ناله میزند و تو هم با ناله اش ،از شادی وصل پر می شوی..آنجا که از بودن سیر می شوی و از نبودن می ترسی... تازه(!) می فهمی که سرگردانی... و صدای نفست در گوش باد می پیچد... آنجا که همه نیازی و از ناز معشوق ، به وجد می آیی... آنجا که سینه برای نفس تنگ است مرغ دل ، خود را به در آهنین جسمت می کوبد و تو آشفته کلید گمشده را می جویی... و نمی دانی که شادی و یا غمگین... و آنجا که چشم می گردانی که آشنایی،غریبه ای..نه!، آشنای غریبه ای را بیابی و بر دامانش دست تمنای نجات بیاویزی ... مرا هم دعا کن....
و افسوس که شب شده...وغروب عرفه...
می گویند فردا عید است... اما بی تو؟...!... هرگز...