سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در گذشته مرا برادرى بود که در راه خدا برادریم مى‏نمود . خردى دنیا در دیده‏اش وى را در چشم من بزرگ مى‏داشت ، و شکم بر او سلطه‏اى نداشت ، پس آنچه نمى‏یافت آرزو نمى‏کرد و آنچه را مى‏یافت فراوان به کار نمى‏برد . بیشتر روزهایش را خاموش مى‏ماند ، و اگر سخن مى‏گفت گویندگان را از سخن مى‏ماند و تشنگى پرسندگان را فرو مى‏نشاند . افتاده بود و در دیده‏ها ناتوان ، و به هنگام کار چون شیر بیشه و مار بیابان . تا نزد قاضى نمى‏رفت حجّت نمى‏آورد و کسى را که عذرى داشت . سرزنش نمى‏نمود ، تا عذرش را مى‏شنود . از درد شکوه نمى‏نمود مگر آنگاه که بهبود یافته بود . آنچه را مى‏کرد مى‏گفت و بدانچه نمى‏کرد دهان نمى‏گشود . اگر با او جدال مى‏کردند خاموشى مى‏گزید و اگر در گفتار بر او پیروز مى‏شدند ، در خاموشى مغلوب نمى‏گردید . بر آنچه مى‏شنود حریصتر بود تا آنچه گوید ، و گاهى که او را دو کار پیش مى‏آمد مى‏نگریست که کدام به خواهش نفس نزدیکتر است تا راه مخالف آن را پوید بر شما باد چنین خصلتها را یافتن و در به دست آوردنش بر یکدیگر پیشى گرفتن . و اگر نتوانستید ، بدانید که اندک را به دست آوردن بهتر تا همه را واگذاردن . [نهج البلاغه]

شعری از شهید رجایی - جان و ریحان

Powerd by: Parsiblog ® team. ©2006
شعری از شهید رجایی(سه شنبه 87 فروردین 27 ساعت 5:21 عصر )

بعد از این وقفه طولانی،قصد دارم چند پست رو به اشعاری از شهدای عزیز اختصاص بدم...این بار شعری ازشهید رجایی انتخاب کردم...یادشون گرامی...


 


بشیر روز


تا بشیر تابناک روز


 دامن گستراند


   از فراز کوهساری دور


 


در دامان صحرا


  بوسه رگبار دشمن


   دور از چشم عزیزان


     می نوازد پیکر خونین ما را...


 


همسر من!


زندگی هرچند شیرین است


   اما


با تمام آرزوها


دوست می دارم


  به دشت سرخ خون گلگون برویم...


    یا که بر امواج هستی


         قطره ای شفاف باشم


        تا که از دریا بگویم...


همسر من!


لاله ای خونین


   به روی سینه بنشان


چون شب اندیشان


  هراسانند


       از گلواژه خون...


 


همسر من!


    سرفرازا


       چهره بگشا


           خوشه های اشک را     


                 از دیده برچین..


تا مبادا یاغیان شب بپندارند


       تو


          از شوی در بندت به زندان


                 ننگ داری


همسر من!


بعد من با کودکانت مهربانتر باش!


                                 عین نور چشمهایت...


تا که ننشیند غبار غم


     به روی چهره معصومشان هرگز!


همسر من!


کودکانت


    روزگاری گر نشانی از پدر جویند


    یا که از نام پدر گویند


            گو که شد در راه ایمان


                  کشته با لبهای خندان....


   



» ریحان
»» نظرات دیگران ( نظر)


لیست کل یادداشت های وبلاگ
سلامی چو بوی خوش آشنایی!
[عناوین آرشیوشده]


بازدیدهای امروز: 15  بازدید
بازدیدهای دیروز: 7  بازدید
مجموع بازدیدها: 117198  بازدید
[ صفحه اصلی ]
[ وضعیت من در یاهو ]
[ پست الکترونیک ]
[ پارسی بلاگ ]
[ درباره من ]

» لوگوی دوستان من «
» آرشیو یادداشت ها «
» موسیقی وبلاگ «
» اشتراک در خبرنامه «