بعد از این وقفه طولانی،قصد دارم چند پست رو به اشعاری از شهدای عزیز اختصاص بدم...این بار شعری ازشهید رجایی انتخاب کردم...یادشون گرامی...
بشیر روز
تا بشیر تابناک روز
دامن گستراند
از فراز کوهساری دور
در دامان صحرا
بوسه رگبار دشمن
دور از چشم عزیزان
می نوازد پیکر خونین ما را...
همسر من!
زندگی هرچند شیرین است
اما
با تمام آرزوها
دوست می دارم
به دشت سرخ خون گلگون برویم...
یا که بر امواج هستی
قطره ای شفاف باشم
تا که از دریا بگویم...
همسر من!
لاله ای خونین
به روی سینه بنشان
چون شب اندیشان
هراسانند
از گلواژه خون...
همسر من!
سرفرازا
چهره بگشا
خوشه های اشک را
از دیده برچین..
تا مبادا یاغیان شب بپندارند
تو
از شوی در بندت به زندان
ننگ داری
همسر من!
بعد من با کودکانت مهربانتر باش!
عین نور چشمهایت...
تا که ننشیند غبار غم
به روی چهره معصومشان هرگز!
همسر من!
کودکانت
روزگاری گر نشانی از پدر جویند
یا که از نام پدر گویند
گو که شد در راه ایمان
کشته با لبهای خندان....